دلم هواتو کرده نازنینم

لا لا لا لا

دوستش دارم

 

دوستش دارم...

آیا اون می دونه؟

آیا اونم همچین احساسی داره؟

یا همش یه خوابه!!!!!

نمی دونم....

دوست دارم

 

من دوست دارم.

برای همیشه

***

دلم بدون تو آروم نمیشه

***

 

شادم که در شرار تو می سوزم
شادم که در خیال تو می گریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق
بی زوال تو می گریم
......................
پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش

بر جان من شراره دیگر نیست
......................
من با لبان سرد نسیم صبح
سر می کنم ترانه برای تو
من آن ستاره ام که درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو
.......................
غم نیست گر کشیده حصاری سخت
بین من و تو پیکر صحرا ها
من آن کبوترم که به تنهایی
پر می کشم به پهنه دریا ها

.......................
شادم که همچو شاخه خشکی باز
در شعله های قهر تو می سوزم
گویی هنوز آن تن تبدارم
کز آفتاب شهر تو می سوزم

.......................
در دل چگونه یاد تو می میرد
یاد تو یاد
عشق
نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیزست
کو را هزار جلوه رنگین است
........................
من آن شکوفه اندوهم
کز شاخه های یاد تو می رویم
شبها تو را به گوشه تنهایی
در یاد آشنای تو می جویم

دو نیمه ی زندگی

 

زندگی دو نیمه است: اولی در انتظار نیمه ی دوم، نیمه ی دوم در حسرت نیمه ی اول.....

 

اگر می خواهی همیشه آرام باشی

دلتنگی هایت روی ماسه

و شادی های خود را روی سنگ مرمر بنویس....

چشمانت

می پرستم

لحظه لحظه نگاهت را

که در آن کشاکش روحانی

چشمانت

حرف دل را می زند...

 

بگذار

تا در پناه باران نور

در چشمانت

لانه کنم.....

 

هنوز

چشمانت دیده ها را

گلچین می کند....

 

بگو

بگو کدامین گناه

از آن چشمان توست

که من

در فراسوی نگاهت

معصومیت می چینم....

وفا

 وفا چیست؟

بی وفا کیست؟

شاید تو!

آری تو!

تو که عشق را در ظلمت، زیبایی را در نفرت و صداقت را در حقارت می بینی...

تو که تولد را در ظلمت دیروز، زندگی را در سکوت امروز و مرگ را در هیاهوی فردا می بینی...

تو که نفیر عشق را در بی صدایی و هیاهوی عاشق را در نومیدی می پنداری...

 

 

خنده عبادت است.

اگر بتوانی بخندی

چگونه عبادت کردن را آموخته ای...

جدی نباش.

آدم جدی هرگز نمی تواند مذهبی باشد.

آدمی که بتواند بی چون و چرا بخندد

آدمی که همه ی مسخرگی و همه ی بازی زندگی را می بیند

در میان آن خنده به اشراق می رسد...

پس بی چون و چرا بخند....

معرفت حالت بسیار آرامی از بودن است.

معرفت دانش نیست،

اطلاعات هم نیست،

معرفت، وجود درونی توست در حال بیداری،

هشیاری،

گوش به زنگی،

و شاهد بودن.

بودنی پر از نور.

پر از نور باش این حق مسلم و قطعی توست-

....

بدون با اونکه تنهام

خدا به دادم می رسه

کوه به کوه نمی رسه

آدم به آدم می رسه....

انسان در دلش به سکوت نیاز دارد

ولی سکوتی نه سرد

که گرم.

سکوتی که می تواند آواز سر دهد و به رقص درآید.

وقتی سکوت و آواز با هم تلاقی می کنند

انسان کامل است.....

 

خلوت

 

یه تنهایی

یه خلوت

یه سایه بون

یه نیمکت....  

حقیقت گرایش به آشکار ساختن خود دارد.

کافی است کمی هوشیارتر باشی

و آن وقت دلت راه را به تو نشان خواهد داد.

و بعد هیچ چیز قادر نخواهد بود

در پس عشق پنهان شود...