می پرستم
لحظه لحظه نگاهت را
که در آن کشاکش روحانی
چشمانت
حرف دل را می زند...
بگذار
تا در پناه باران نور
در چشمانت
لانه کنم.....
هنوز
چشمانت دیده ها را
گلچین می کند....
بگو
بگو کدامین گناه
از آن چشمان توست
که من
در فراسوی نگاهت
معصومیت می چینم....
بی وفا کیست؟
شاید تو!
آری تو!
تو که عشق را در ظلمت، زیبایی را در نفرت و صداقت را در حقارت می بینی...
تو که تولد را در ظلمت دیروز، زندگی را در سکوت امروز و مرگ را در هیاهوی فردا می بینی...
تو که نفیر عشق را در بی صدایی و هیاهوی عاشق را در نومیدی می پنداری...
خنده عبادت است.
اگر بتوانی بخندی
چگونه عبادت کردن را آموخته ای...
جدی نباش.
آدم جدی هرگز نمی تواند مذهبی باشد.
آدمی که بتواند بی چون و چرا بخندد
آدمی که همه ی مسخرگی و همه ی بازی زندگی را می بیند
در میان آن خنده به اشراق می رسد...
پس بی چون و چرا بخند....